يك لقمه نان حلال!

موضوع انشاء: يك لقمه نان حلال

نان حلال خيلي خيلي خوب است. من نان حلال را خيلي دوست دارم. ما بايد هميشه دنبال نان حلال باشيم. مثل آقا تقي. آقاتقي يك ماست‌بندي دارد. او هميشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت مي‌دهد تا آبي كه در شيرها مي‌ريزد و ماست مي‌بندد حلال باشد. آقا تقي مي‌گويد: آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا كه سرش را گذاشت روي زمين و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بيراه نباشد.

دايي من كارمند يك شركت است. او مي‌گويد: تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضي شده، از او رشوه نمي‌گيرم. آدم بايد دنبال نان حلال باشد. دايي‌ام مي‌گويد: من ارباب رجوع را مجبور مي‌كنم قسم بخورد كه راضي است و بعد رشوه مي‌گيرم!

عموي من يك غذاخوري دارد. عمو هميشه حواسش است كه غذاي خوبي به مردم بدهد. او مي‌گويد: در غذاخوري ما از گوشت حيوانات پير استفاده نمي‌شود و هر چه ذبح مي‌كنيم كره الاغ است كه گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب در مي‌آيد. او حتماً چك مي‌كند كه كره الاغ‌ها سالم باشند وگرنه آن‌ها را ذبح نمي‌كند. عمويم مي‌گويد: ارزش يك لقمه نان حلال از همه‌ي پول‌هاي دنيا بيشتر است!! آدم نبايد حلال و حروم كنه!!

.........................................................................................................................................

پ.ن1: این متن رو چند وقت پیش یکی از دوستام فرستاده بود به ایمیلم، امروز دوباره تو اینباکسم دیدمش و گذاشتم تو وب!

پ.ن2: پیامبر اکرم(ص): عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن در کسب لقمه‌ی حلال است.

پ.ن3:یه عکس هم در ادامه‌ی مطلب هست که حتما ببینیدیش!

ادامه نوشته

وصال؛ آغاز یا پایان؟!

هرگاه که صحبتی از "عشق" می‌شود، غالبا افراد به یاد «لیلی و مجنون»، «شیرین و فرهاد»، «خسرو و شیرین» و... می‌افتند. افرادی که می‌توانند مصداق مناسبی برای جمله‌ی «وصال، مدفن عشق است» باشند. یا به عبارت بهتر نمونه‌هایی در توجیه درستی این سخن؛ با این دلیل که تنها عشق کسانی در حافظه‌ی تاریخ مانده که وصلی نداشته‌اند و پس همه و همه عشق بوده‌اند! اما آیا به راستی وصال، مدفنی‌ست برای عشق؟؟

با توجه به روزگاران، از گذشته تا کنون، نمونه‌ها و مصداق‌های مختلفی را می‌توان یافت که هر کدام تعریف و نمود خاصی از عشق بوده‌اند؛ گاه واقعی، گاه تصنعی، گاه توهمی و...

دختران و پسران بسیاری بوده‌اند که ادعای عاشقی داشته‌اند؛ اما تمام هدفشان از طرح مسئله‌ی عشق، وصال بوده و بس! برای رسیدن به هم، جنجال بسیاری به پا کرده‌اند؛ اعتصاب غذا، اقدام به خودکشی، افسردگی، سکوت، فریاد.... و در نهایت وصال! اما در موارد بسیاری، عمده‌ی مشکلات آن‌ها پس از رسیدن به هدف‌شان که تا پیش از آن بسیار دور و خارج از دسترس جلوه می‌کرد، آغاز گشته است. چون برای پس از آن، برنامه‌ای نداشته‌اند! برنامه‌ای برای تداوم بخشیدن به وصل؛ برنامه‌ای برای وصل روح؛ برنامه‌ای برای ابد و برای بی‌زمانی عشق. و همین مسئله موجب گشته که با گذشتن روزها و شب‌ها و با عبور زمان و... معطل بمانند و عشق آتشین پیش از وصل، جای خود را به خستگی و دل‌زدگی دهد!

در مقابل، افراد بسیاری هم بوده‌اند که وصال برایشان نه تنها مدفن عشق نبوده، بلکه معبری بوده برای رسیدن به مراتب عالی‌تری از آن؛ افرادی که در پرتوِ عشق راستین و با‌دوام به مراتبی رسیدند که بدون عشق، پیمودن راه‌های این‌چنینی بسیار دشوار و غیر ممکن جلوه می‌نمود. زندگیِ بدون یکنواختی، بدون خستگی، با دوام و... زندگی‌ای که سازندگان آن، عشق را به درستی درک کرده و آن را برای مصرف‌کردن خواسته‌اند نه اندوختن! و هرکدام عشق را در نوع نابِ خود داشته‌اند...

عشق یک عکس یادگاری نیست و یک مزاحِ مدت‌دار هم. واقعیتِ عشق در بقای آن است و حقیقتش در عمق آن؛ و این هر دو اراده‌ی انسانی‌ست که می‌خواهد رفعتِ زندگی را به زندگی باز گرداند.

هیچ‌گاه، عشقِ هیچ دو عاشقی شبیه هم نیست؛ و شاید بتوان در هر زمانی فرهاد‌هایی را یافت، که عشق‌شان بسیار شیرین‌تر از عشق شیرین باشد و خودشان فرهادتر از فرهاد!

وصال، همیشه مدفن عشق نیست؛ به شرطی که همگان بدانند: رسیدن، پله‌ی اول مناره‌ای‌ست که بر اوج آن، اذان عاشقانه می‌گویند!

 

چه بیصدا دلتنگم...

می‌گویند انسانی حق اعتراض به خدا را دارد که خدایی شده باشد؛ وگرنه‌ی بنده‌ی ناقص که هنوز کمال مطلق را درک نکرده را چه به اعتراض؟! ولی... انسانِ خدایی کجا و اعتراض کجا...؟!

می‌گویند درد، در نداشتن‌ها نیست؛ در گریز از داشته‌هاست...

می‌گویند ندانستن به همان اندازه که چیزی را اثبات نمی‌کند، نفی هم نمی‌کند...

می‌گویند شیطان زورمند است و خدا قدرتمند! قدرت از آنِ خداست و زور از آنِ شیطان...

و اکنون، منِ نادانِ گریزان.... شکایت از تو پیشِ تو کنم ای دوست؟؟!

کاش زبانم گویای حرف دلم بود و قلمم گویای هدفم...

کاش همه‌ی کاش‌ها برداشته می‌شد و همه در وجودم به حقیقت می‌پیوست!

کاش…

مردی در تبعید ابدی

از ملاصدرای شیرازی تنها نامش را شنیده بودم! از «نادر ابراهیمی» هم همینطور!! تا اینکه به پیشنهاد برادر شریف‌پور نوشته‌های آقای ابراهیمی را برای خواندن انتخاب کردم و بین سه کتابی که از ایشان خواندم، رمان «مردی در تبعید ابدی» که شرح زندگی ملاصدرا می‌باشد را پسندیدم!

محمد‌بن‌ابراهیم صدر‌الدین شیرازی تنها پسر خانواده‌ای بود که دیر صاحب فرزند شده بودند و برای دوران کهن‌سالی خود انتظار زیادی از تنها فرزندشان که سخت جویای علم بود، داشتند. اما محمد با تحمل سختی‌های بسیار توانست از همان سنین نوجوانی، آنچنان در علم و بحث و استدلال رشد کرده و قوی شود، که تعجب و تحسین بسیاری، حتی عالمان سرشناس را نیز برانگیزد.

«مردی در تبعید ابدی» با قلمی زیبا روایتی‌ست از زندگی این عالم بزرگ، که علاوه بر شرح زندگانی او، در خلال داستان، برخی سخنان و عقاید ملاصدرا را نیز به تصویر می‌کشد.

پس از خواندن کتاب، اشتیاق زیادی برای ملاقات ملاصدرا و شنیدن سخنانی که در آن دوران برخی با شنیدنش او را کافر می‌نامیدند، یافته‌ام!! اما حیف.....

در ادامه بخشی از این کتاب که مکالمه‌ای است بین محمدِ شانزده ساله و پدرش را می‌خوانیم:

_ محمد! سحر که به نماز می‌ایستی، گهگاه، صدایت_ گرچه خوش است_ بیش از اندازه بلند می‌شود. نمازت را اگر برای خدا می‌خوانی، بدان که او بی‌صدا نیز می‌شنود، و اگر برای همسایگان می‌خوانی، بدان که از نظر عقلای ایشان، بانگت را هرچه بلندتر کنی، کوته‌بین‌تری. عبادت، کاری‌ست که انسان در خلوت می‌کند، و به زمزمه یا در دل، نه به فریاد.

_ از اینکه ارشادم می‌کنی سپاس می‌گزارم پدر؛ اما رخصت بده نکته‌ای را هم شاگرد به استاد بیاموزد: سحر که به نماز ایستاده بودی، صدایت را هیچ نشنیدم. نمازت را با صدای بلند بخوان پدر؛ آن‌قدر بلند که مجاز است و مقبول. با خلوص اما بلند و خوش‌آهنگ و دل‌نشین، تا همسایگان صدایت را بشنوند. اعتقاد، جهان را آباد خواهد کرد، و صدای رسای مرد معتقد، صدای اعتقاد است نه عربده‌ی ریا؛ و اگر حق بود که جملگیِ عبادات در خلوت و خاموشی انجام گیرد و به زمزمه یا در دل، اذان را بر بلندای مناره‌ها نمی‌گفتند، با صوتِ بلندِ دل‌نشینِ پر‌طنین، و اعتبار نماز جمعه‌ی جماعت را مولای متقیانِ جهان صد‌بار بیش از نمازِ در خلوت نمی‌دانست، و خداوند مقرر نمی‌داشت که جملگیِ مسلمانان که حج برایشان واجب است، در یک روز، گرد هم آیند و به فریادی جهان‌لرزان، از گناه و جرم و کفر برائت بطلبند.

پدر! آموزگاری دارم که می‌گوید: «آن‌گاه که با خداوندِ دو عالم و همه‌ی عالمیان سخن می‌گویی، با صدای بلند بگو، و آ‌ن‌گاه که با خدای خویش راز و نیاز می‌کنی، با چنان صدایِ بی‌صدایی بگو که اگر روح می‌گوید، جسم نشنود. فرق است میان سخن گفتن با خداوند دو عالَم و خداوندِ دل.»

............................................................................................................................................

پ.ن1: قصد داشتم تو این پست به جای معرفی کتاب، رو برخی تصمیمات و حرفای اخیر رئیس جمهور جدید که خیلی هم به ذائقه‌ام خوش نیومده تمرکز کنم، ولی فعلا "اندکی صبر...." بهتره!! فقط یه چیزی:

کلیدها به همون سادگی که در رو باز می‌کنن، قفل هم می‌کنن! امیدوارم که کلید مشکل‌گشای آقای روحانی مشکل‌ساز نشه...!

پ.ن2: امام سجاد(ع) یه دعایی تو صحیفه سجادیه دارن با این مضمون که به خدا میگن اگه من رو بهشت ببری، پیامبر(ص) که محبوب تو هست خوشحال میشه و اگه جهنم ببریم، شیطان خوشحال میشه! پس بنده‌ی محبوبت رو شاد کن نه شیطان رو...!

تو این روزهای آخر ضیافت الهی بعضی از ما هم باید اینطور با خدا معامله کنیم...

پ.ن3: پیشاپیش عید فطر رو تبریک میگم.

 

هندوانه به شرط چاقو!

بزرگترها یک تشبیه جالبی دارند که معمولا وقتی صحبت از ازدواج جوانان و تشکیل زندگی و شناخت طرفین می‌شود آن را به کار می‌برند؛ می‌گویند: دختر و پسر مانند هندوانه‌ی سر‌بسته می‌مانند! از روی ظاهر و صدایی که می‌دهند، می‌شود در مورد باطن‌شان به یک مقدار شناخت رسید، ولی همان‌طور که خوب و بد بودن هندوانه بعد از بریدن آن کاملا مشخص می‌شود، درون واقعی دختر و پسر هم بعد از ازدواج است که به خوبی معلوم می‌گردد!

همین مسئله و مواردی از این دست، موجب می‌شود برخی خانواده‌ها برای بالا بردن ضریب اطمینان خود در ازدواج فرزندان‌شان دست به اقداماتی بزنند که گاها جالب توجه است! مثلا یکی از این موارد که رایج نیز می‌باشد، درخواست مهریه‌های سنگین است. گاهی خانواده‌ی دختر برای رفع نگرانی‌های ناشی از احتمال تغییر هویت آقای داماد پس از ازدواج یا پیش آمدن اختلافات و صحبت طلاق، مبالغ زیادی را مِهر دختر خود می‌کنند تا در چنین شرایطی، مهریه‌ی زیاد چنان لرزه‌ای بر تن مرد بیندازد که جرئت فکر کردن به طلاق را هم نداشته باشد! یا در صورت ختمِ به طلاق شدن زندگی، زن یک پشتوانه‌ی اقتصادی عظیم و مطمئن برای خود داشته باشد!

البته صحبتِ نوع دیگری از این پشتوانه‌ها! هم این روزها شنیده می‌شود که این‌بار برای لرزه انداختن بر تنِ زن، اندیشیده شده است! می‌گویند اشتغال زن‌ها موجب می‌شود از وابستگی آن‌ها به مردان کاسته شود و استقلال اقتصادی آنان باعث می‌شود در صورت بروز مشکل در زندگی، از روی آوردن به طلاق بیمی نداشته باشند! پس: اگر زنی شاغل نباشد و در نتیجه منبع درآمدی نداشته باشد و به تبع آن نیازمندی اقتصادی به همسرش داشته باشد، برای رفع این نیاز خود هم که شده زندگی را حفظ کرده و بنابراین پایه‌های زندگی سخت استوار می‌شود!! این مورد هم یکی از مواردی است که در راستای تقبیح اشتغال زنان و در توجیه آن گفته می‌شود و ارتباط دادن آن به استوار شدن پایه‌های زندگی، در موارد بسیاری شبهِ‌مغالطه‌ای بیش نیست!

هرچند نمی‌توان منکر تأثیر این مورد بر برخی از زندگی‌ها شد، اما  مسئله‌ی مهم و اصلی که در این میان مورد غفلت بسیاری از جوانان و بزرگترها واقع می‌شود، توجه به این نکته است که:

ازدواجی موفق است که انسان هم خوب انتخاب کند، هم خوب انتخاب شود!

کم‌اطلاعی، کم‌تجربگی، ظاهر‌گرایی، آشنا نبودن با معیار‌های اساسی و مهم، نشناختن فراز و نشیب‌های زندگی و مواردی از این دست، همه و همه موجب می‌شود فرد ملاک‌ها و معیارهای مناسبی نداشته باشد تا به وسیله‌ی آن بتواند خوب انتخاب کند و از خوب انتخاب شدن خود نیز، مطمئن شود! به این ترتیب خشت اول در زندگی کج گذاشته می‌شود و در این صورت دیوار تا انتها کج نمی‌رود! بلکه در میانه‌ی راه خراب شده و فرو می‌ریزد...

مهریه‌ی زیاد و وابستگی اقتصادی شدید زن به مرد، ضمانتی برای خوشبختی آنان نیست. زنی که از تلخی زندگی به تنگ آمده باشد، مِهر خود را حلال و جانش را آزاد می‌کند! یا برای خلاصی از زندگی جهنمی، با یافتن شغلی هر چند دون شأن خود، خود را از وابستگی اقتصادی رها می‌کند تا به جدایی برسد. پشتوانه‌ی زندگی و تضمین خوشبختی در گرو "شناخت و انتخاب درست" است... به گونه‌ای که گویی هندوانه را به شرط چاقو گرفته‌ای!

 

این مطلب در: نکات پرس  زنان پرس  رجانیوز  تهران پرس

............................................................................................................................................

پ.ن: کتاب "مطلع مهر" از "امیرحسین بانکی‌پور" حول راه‌کارهای جامع در مورد انتخاب همسر، کتاب قابل توصیه‌ای برای جوانان می‌باشد!

روی ماه خداوند را ببوس

چندین بار کتاب را دیده بودم ولی عنوان و طرح جلد آن ذهنیتی را در ذهنم ایجاد کرده بود که مانع اشتیاقم برای خواندن آن می‌شد، تا چند روز پیش که به پیشنهاد فردی اقدام به خواندن آن کردم! محتوای کتاب با ذهنیت پیشینم تفاوت بسیاری داشت و برخلاف قبل که احساس خوبی نسبت به این کتاب نداشتم، داستانش برایم جذابیت زیادی داشت و حتی برخی بخش‌های آن را چندین بار خواندم! و اکنون نیز در مجموع آن را کتاب قابل توصیه‌ای می‌دانم!

"روی ماه خداوند را ببوس" نوشته‌ی "مصطفی مستور" ماجرای پسر مؤمنی است که در طی کامل کردن پایان‌نامه‌ی دکترای خود که در مورد علت جامعه‌شناختیِ خودکشی یکی از اساتید نخبه و جوان دانشگاه می‌باشد، در وجود خدا دچار تردید می‌شود.

در مجموعِ داستان شخصیت‌های مختلفی ایفای نقش می‌کنند که در ورای زندگی و اعتقادات هر کدام، دیدگاه خاص و متفاوتی موج می‌زند که در کنار هم داستان خواندنی‌ای را تشکیل داده‌اند.

در بخش‌های مختلف داستان از عبارات و جملاتی که نیاز به توقف و تفکر دارند، استفاده‌ی زیادی شده است و این ویژگی بر جذابیت کتاب می‌افزاید.

طبق روال قبل، خواستم بخشی از کتاب را برای معرفی بیشتر در ادامه ثبت کنم، ولی این‌بار گزینه‌های پیش رویم زیاد بودند و انتخاب سخت‌تر! در ادامه‌ی مطلب بخشی از کتاب را می‌خوانیم.

در بخش یازدهم این رمان به یکی از مکالمات خداوند و حضرت موسی(ع) اشاره‌ای شده بود که ذکر آن، مخصوصا در این روزها و شب‌ها، خالی از لطف نیست:

ای پسر عمران! هرگاه بنده‌ای مرا بخواند، آن‌چنان به سخن او گوش می‌سپرم که گویی بنده‌ای جز او ندارم؛ اما شگفتا که بنده‌ام همه را چنان می‌خواند که گویی همه خدای اویند جز من...

ادامه نوشته

درس نخوانم چه کار کنم...؟!!

این روزها به هر سایت و وبلاگی که سر می‌زنی، به نحوی اثری از مطالبی حول تحصیل دختران، اشتغال بانوان، وظایف مادری و همسری و بسیاری موضوعات از این دست به چشم می‌خورد! همه از تکلیف و مسئولیت سنگین و تأثیرگذاری بسیار "زن" بر خانواده و جامعه می‌گویند و بسیار زیبا هم می‌گویند! حال من می‌خواهم به کمی قبل‌تر از زمان پذیرش این مسئولیت‌ها برگردم...

در جامعه‌ی امروز و با وجود امکانات و شرایط موجود، اکثر افراد از همان ابتدا به مدرسه رفته و تحصیل می‌کنند، تا به مقطع سرنوشت‌ساز کنکور و ورود به دانشگاه می‌رسند! در این مقطع افراد به سه دسته تقسیم می‌شوند:

عده‌ای که از همان ابتدا نیز علاقه‌ی چندانی به درس نداشتند یا به هر دلیلی قصد ادامه‌ی تحصیل ندارند به مدرک دیپلم راضی شده و وارد دانشگاه نمی‌شوند؛ پسرها غالبا مشغول کار می‌شوند و دخترها هم یا ازدواج می‌کنند یا به کاری مشغول شده و کمی بعدتر ازدواج می‌کنند!

دسته‌ی دیگر که مانند گروه قبلی آنچنان هم بی‌رغبت به درس نیستند و به دلایلی چون سواد بیشتر یا مدرک و در نتیجه کار بهتر یا طبق رسم و عادت یا به دلایل این‌چنینی هرطور شده، در هر رشته و دانشگاهی، از سد کنکور عبور کرده و دانشجو می‌شوند! پسرها غالبا بعد از دوره‌ی کارشناسی و یا اگر کمی بیشتر علاقه‌مند به درس باشند یا تفاوت مدرک کارشناسی و ارشد را بسیار بدانند! بعد از دوره‌ی کارشناسی ارشد، دوره‌ی سربازی را می‌گذرانند و وارد بازار کار می‌شوند و بعد هم غالبا ازدواج می‌کنند و بعد هم ادامه‌ی زندگی! ؛ دخترهای این دسته نیز شرایط پسرهای این دسته را دارند، با این تفاوت که تعدادی از آن‌ها بعد از فارغ‌التحصیلی در جاهای مختلف مشغول به کار می‌شوند و برخی هم مدرک را می‌گذارند در کوزه و آبش را می‌خوردند! البته یک تفاوتی هم با پسرهای این دسته دارند و آن هم این است که نمی‌توان زمان متدوال و مشخصی را برای ازدواج آنان پیش‌بینی کرد!

دسته‌ی سوم افراد درس‌خوان و طالب علمی هستند که از همان ابتدا نیز اهداف بلند‌مدت علمی داشته‌اند و برای طی کردن مقاطع مختلف تحصیلی برنامه‌ریزی کرده و پله‌های ترقی تحصیلی را یک‌به‌یک طی می‌کنند! این افراد، چه دختر و چه پسر، غالبا قصدی جز ادامه‌ی تحصیل ندارند و پس از اتمام کامل تحصیلات به سایر مسائل فکر می‌کنند!

 البته دسته‌ی چهارمی هم می‌توان تعریف کرد که پس از ورود به دانشگاه، به دلایل مختلف و به خاطر برخی شرایط جبری و یا اختیاری، دچار تغییر و تحول شده و مسیر زندگی‌شان تغییر می‌کند! مثلا برخی از در ابتدا از دسته‌ی سوم بوده‌اند، ولی بعدها به گروه دوم می‌پیوندند! یا برخی در ابتدا جزء گروه دوم بوده‌اند و سپس به سرنوشت گروه سوم دچار می‌شوند! یا برخی در همان گروهی که هستند باقی می‌مانند، ولی شرایطی کمی متفاوت‌تر نسبت به هم‌گروهانشان دارند! مثلا کسی از گروه سوم در طی مسیر رسیدن به خواسته‌های علمی خود، مقاصد دیگر را نیز در نظر می‌گیرد و مثلا ازدواج می‌کند!

شاید بهتر باشد دسته‌ی پنجمی را هم برای افرادی که جزء هیچ کدام از چهار دسته‌ی قبل نیستند و حتی بعضا خودشان هم نمی‌دانند که قرار است جزء کدام گروه باشند و چه می‌خواهند، تعریف کنیم! به خاطر برخی شرایط جامعه، به زعم بنده تعداد دخترهای این گروه بیش از پسرهایش است. اعضای این گروه بیشتر به "رفتن" فکر می‌کنند تا به "رسیدن"! بدون هدف خاص پیش می‌روند تا نهایتا طی اتفاقی یا به عبارت بهتر پس از مشخص شدن تکلیفی از تکلیف‌های زندگی‌شان مسیرشان روشن‌تر شود و بتوانند تصمیم بگیرند!

و اما ارتباط این دسته‌بندی‌ها با موضوعی که ابتدا مطرح کردم...

با "پسر"های عضو این گروه‌ها کاری ندارم و صحبتم در مورد "دختر"های این گروه‌هاست که دیر یا زود تکلیف سنگینی که بسیار از آن سخن می‌رود، بر عهده‌ی آنان قرار می‌گیرد.

عمده‌ی افراد مشمول شرایط گروه دوم می‌شوند. اما مشکل عمده‌ای که وجود دارد و این مشکل در این گروه بیشتر نمود می‌یابد این است که از همان ابتدا، هنگام انتخاب رشته‌ی دانشگاهی، هنگام تصمیم‌گیری، حتی در دانشگاه، در واحدهای درسی، در برنامه‌های فرهنگی، در رسانه و به عبارت جامع‌تر در مواقع لازم، آموزش‌ها و اطلاعات لازم به افراد داده نمی‌شود و به تبع آن، اولویت‌های افراد تغییر می‌کند و نهایتا هم تغییر در سبک زندگی ایجاد می‌شود و نارضایتی‌ها افزایش می‌یابد.

سیل عظیمی از دختران داوطلب را که عمده‌ی آن‌ها جزء گروه دوم می‌باشند، در دانشگاه‌ها و در رشته‌هایی نظیر مهندسی معدن و مواد و.... پذیرش کرده و حداقل چهار تا شش سال از عمر آنان صرف تحصیل آن رشته می‌شود. سپس سایت‌ها و وبلاگ‌ها را می‌بینند که پر است از تکریم خانه‌داری و تقبیح شاغل بودن زنان و چه و چه!

در این شرایط برخی افراد می‌گویند چندین سال درس نخوانده‌ام که در آخر در خانه بنشینم و پر بیراه هم نمی‌گویند! برخی در حرفه‌ای کاملا بی‌ربط به رشته‌ی تحصیلی خود مشغول به کار می‌شوند. برخی نیز خانه‌داری را ترجیح داده و به دلایلی "شاغل نبودن" را برمی‌گزینند. گاهی سرخوردگی‌هایی بابت صرف عمر در رشته‌ای که درنهایت به هیچ کار زن و خانواده‌اش و جامعه نیامده است در او ایجاد می‌شود. و علاوه بر اتلاف وقت، هزینه‌های بسیاری از بیت‌المال نیز به هدر می‌رود...

جایی شنیدم: از فردی می‌پرسند روزگارت را چطور می‌گذرانی؟ می‌گوید: هیچ! صبح‌ها بی‌کارم و بعد‌ از‌ ظهرها به کارهای عقب‌افتاده‌ی صبحم می‌رسم! و اکنون حکایت اشتغال بانوان و تعریف و یادآوری اهم وظایف آنان، حکایت همین فرد است! آن زمان که باید تدبیری برای روشن‌تر کردن راه و بهتر کردن انتخاب و راحت‌تر کردن تشخیصِ بهترین اندیشیده شود، در غفلت می‌گذرد و سپس باید درصدد جبران آن برآمد!

و چه بد شرایطی است، زمانی که فرد بگوید: درس نخوانم چه کار کنم...؟!!

این مطلب در لینک زن،فرهنگ نیوز،فارس نیوز،اهراب،خبرنامه دانشجویان،زنان پرس،خراسان نیوز،ندای قلم