"ملاقات در شب آفتابی"

بخش اول این داستان بلند با این جمله آغاز می‌شود: «کلیه اشخاص این کتاب خیالی نیستند و مؤلف برخود واجب می‌داند که نشانی و شماره تلفن اشخاص حقیقی کتاب را در اختیار خوانندگان علاقه‌مند به ماجراهای واقعی قرار دهد. کریم صفایی»

«ملاقات درشب آفتابی» در چهار بخش نوشته شده که هر بخش نیز از فصل‌های متعددی تشکیل شده است. این داستان که اولین رمان علی موذنی در موضوع دفاع مقدس می‌باشد، روایتی است از زندگی دفتردار یک مدرسه که برای تأمین معاش، به پیاده کردن مصاحبه‌هایی از جانبازان جنگ می‌پردازد.

این داستان اشاره دارد به شب عملیاتی که کیانی نابینا، حسینی را بر دوش می‌کشد و قرار می‌شود که حسینی چشم کیانی باشد، اما چند لحظه بعد، از شدت خونریزی بی‌هوش می‌شود و جانباز کیانی با قدرت ایمان و توکل بر خدا به تنهایی از میان موانع و مهمات می‌گذرد تا به نیروهای خودی می‌رسد.

سال‌ها بعد و برحسب یک اتفاق این دو جانباز که اشتیاق دیدار یکدیگر را داشتند، با یکدیگر ملاقات می‌کنند...

این رمان را  می توان ادامه‌ی رمان "ظهور" دانست که به همان زیبایی به قلم کشیده شده است.


یادت گرامی شهید!

چند وقت پیش تغییر اسم بعضی کوچه‌های شهرمون از اسم شهدا به اسم گل و زن!، توجه و البته تعجبم رو حسابی برانگیخته بود و راستش هنوزم متوجه انگیزه‌ی مسئولین عزیز از این حرکت نشدم!

چند شب پیش که تو خیابون‌های شهر کرج می‌گشتم و ذهنم حسابی درگیر پیدا کردن انگیزه‌ی جوونایی بود که تیپ و قیافه‌ی عجیبشون با هیچ منطقی جور در‌نمیومد، تابلوی زیر نظرم رو جلب کرد...

نمی‌دونم زرق و برق مغازه‌ها و تیپ و قیافه‌ی عروسکی دخترا و حتی پسرا چقدر فرصت برای چشم‌های عابرها باقی میذاره تا یه نیم نگاهی هم به این عکس‌ها و بیوگرافی‌های کوتاه از شهدا داشته باشن، یا غفلت و دغدغه‌ی خرید و ظاهر و خیلی درگیری‌های ذهنی دیگه چقدر مجال اندیشیدنِ هرچنَد کوتاه به شهدا و اهدافشون رو به کسایی که نگاهشون به این تابلوها میفته، باقی میذارن... ولی به هر حال به نظرم حرکت خوبی بود که صورت گرفته و انشالله مقدمه‌ای هم باشه واسه حرکت‌های بنیادی‌تر واسه جا‌انداختن سیره‌ی شهدا بین جوونا و همچنین الگو گرفتن سایر شهرها از جمله شهر خودمون!!