کجایی ای فراموشی...

نه پلکی می‌زند عقلم، نه راهی می‌رود هوشم

چراغ خسته ای در انتهای شهر خاموشم

شبیه گنگ حیرانم، همین اندازه می‌دانم

نه هشیارم، نه سرمستم، نه بیدارم، نه مدهوشم

به دوشم بار شبهایی و روزانی ست پر حسرت

یکی این کوزه‌های کهنه را بردارد از دوشم

به چشمم نیش و نوش این جهان فرقی ندارد هیچ

نه عسرت می‌زند نیشم، نه عشرت می‌دهد نوشم

سکوتستان فریاد است هر سطر غزل‌هایم

اشارت‌های پنهانم، قیامت‌های خاموشم

نصیحت‌های واعظ را لبی تر می‌کنم امشب

به قدر آتش روز قیامت باده می‌نوشم

به یاران اعتمادی نیست از خاطر اگر رفتم

کجایی ای فراموشی تو هم کردی فراموشم

بیا ای آفتاب مطمئن، خورشید پنهانی

که دست تو گره وا می‌کند از فکر مغشوشم

(علیرضا قزوه)

اگرچه نیت خوبیست زیستن، اما...

گاهی اوقات انبوه کارها و دغدغه‌های زیاد هم حریف برخی افکار و اندیشه‌ها و سوالات در ذهن، نمی‌شوند! تا به خود می‌آیی و یا به بیان بهتر، تا خود را فراموش می‌کنی، تو می‌مانی و ذهنی خسته از درگیری‌های بسیاری که معمولا در برابر هجمه‌های سوالات تاب نیاورده و خسته‌تر از هر زمانی ندای عاجزانه‌اش به گوش می‌رسد که "فعلا فراموش کن، تا بعد!"

وقتی درگیر سیاست و سیاست‌کاری اهالی‌اش می‌شوی؛ وقتی وعده و وعید می‌شنوی؛ وقتی با مسائل و مشکلات اجتماعی روبه‌رو می‌شوی؛ وقتی از اخبار و مسائل مذهبی مطلع می‌گردی؛ و خلاصه وقتی هر آنچه که از رویدادهای جهان تا درونِ خود، توجهت را جلب می‌کند؛ هر کدام می‌تواند به‌سان جرقه‌ای در انبار باروت باشد که درونت را به آتش می‌کشد!

آیا تا کنون با خود اندیشیده‌ایم که...

اگر کسی خواسته‌ای از ما داشته باشد و روزی چندبار خواسته‌اش را تکرار کند، ولی هیچ‌بار خودش هم متوجه خواسته‌ای که بیان می‌کند نشود، چه می‌کنیم؟؟

اگر کسی به ما قولی دهد ولی خُلف وعده کند، چه برخوردی با او می‌کنیم؟؟

اگر هر بار یکی از عزیزترین کسانمان را واسطه‌ای برای پذیرش مجدد خود و ضمانتی برای پذیرش قولش قرار دهد، ولی هر بار بدتر از قبل عهدش را بشکند، چه‌کار می‌کنیم؟؟

اگر خوبی‌های بسیاری در حق کسی کنیم، ولی همواره با بی‌انصافی تمام مورد مؤاخذه و اعتراض و شکایت قرار گیریم، چه واکنشی نشان می‌دهیم؟؟

اگر قوانینی وضع کنیم و برای هرکس مسئولیتی قائل شویم و او را ملزم به انجام آن کنیم، ولی فرد با بی‌توجهی از کنار این خواسته‌ها بگذرد و به آن‌ها عمل نکند، چگونه او را مورد مؤاخذه قرار می‌دهیم؟؟

اگر در مقامی بالا باشیم و کسی را بخوانیم، ولی با بی‌توجهی دیر پاسخمان را دهد و با وجود دیرکرد، حتی ادب را هم در مقابلمان رعایت نکند، چه برخوردی با او می‌کنیم؟؟

اگر خیر کسی که برایمان عزیز است را بخواهیم و به روش‌های مختلف او را متذکر سازیم، ولی او بی‌توجه به ما و تذکرمان راه اشتباه خود را پیش گیرد و در آن راستا حرکت کند، چه می‌کنیم؟؟

و هزاران هزار سوال دیگر که در همه‌ی ابعاد زندگی فرد می‌توان به دنبال پاسخی برای آن‌ها گشت... در ارتباط فرد با خدا؛ ارتباطش با سایر انسان‌ها و...

روزمرگی‌ها و عادت به انجام برخی کارها، فرصت اندیشیدن را را از انسان سلب کرده است؛ به‌گونه‌ای که اگر به چرایی و چگونگی انجام برخی کارها اندیشیده شود، گاها خود فرد توانایی پاسخ دادن به خود را هم ندارد و به پوچی می‌رسد! همانند دانشجویی که به حفظ کردن روش حل چندین مسئله‌ی جزوه کفایت کرده و در هنگام روبه‌رو شدن با مسئله‌ی بی‌پاسخ، توجهش تنها به سمت داده‌های مسئله جلب می‌شود و بدون درک و فهم درست خواسته‌ی سوال، در انبوه فرمول‌ها و روش‌های ذخیره شده در ذهن خود، به دنبال تطابق داده‌ها با فرمول‌ها و روش‌های قبلی می‌گردد تا صرفا جوابی به دست آورد!! و با کمترین تغییر در شیوه‌ی حل و ارائه‌ی مسئله‌ی جدید، استاد را بابت طرح سوالات دشوار! شدیدا مورد مواخذه قرار می‌دهد!

اگر با در نظر گرفتن واقعیات و مصادیق، در پی یافتن پاسخ سوالاتی از قبیل سوالات بالا در ارتباط خود با خدا باشیم، جز یادآوری بزرگی و صبر و بخشش بی‌کران خدا چیزی نمی‌تواند پاسخ‌گوی آن‌ها باشد! البته باید توجه داشت که خودسازی فرد، در گرو توجه به این قبیل مسائل می‌باشد؛ مسائلی که ساده از کنار آن‌ها گذشته می‌شود.

در ارتباطات انسانی و مسائل اجتماعی نیز، شواهدی بر این دست مسائل وجود دارد. توجه به حدیث « هر آنچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران هم بپسند و هر آن‌چه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران نیز مخواه.» می‌تواند راهگشایی برای رفع برخی از این معضلات گشته و فرد را متذکر این مسئله سازد که خود نیز ممکن است در همان شرایطی قرار گیرد که طرف مقابلش قرار دارد! و حتی گاها برخی اشتباهات فرد موجب می‌شود مصداقی برای این بیت شود که: ای گل شوخ که مغرور بهاران شده‌ای/ خبرت نیست که در پی چه خزانی داری!

توجه به این مسئله ضروری است که داشتن زندگی خوب، در گرو خودسازی فرد می‌باشد. داشتن سبک زندگی اسلامی و درست، در صورتی میسر می‌گردد که فرد آمادگی و شرایط لازم را در خود جهت ساختن اجتماعی مناسب ایجاد کرده باشد. داشتن اخلاق خوش، رعایت حقوق سایرین، دوری از تجملات، زندگی ساده و... از جمله‌ی مواردی هستند که با توجه به نمونه‌های بارز افرادی که دارای این خصایص هستند، می‌توان به جِد به این ‌رسید که برای ساختن خانه‌ای خوب و استوار، باید از پای‌بست درست کار کرد تا نهایتا به ویرانی نرسید....

...........................................................................................................................................

پ.ن1: حدیثی از امام علی(ع) هست با این مضمون که «محال است کسی خود را شبیه گروهی بشناساند و معرفی کند، و تا مدتی بعد از زمره‌ی آنها نباشد و شبیه آنان نشود.». به همین دلیل افراد، گاها به بیان چیزهایی می‌پردازند که دوست دارند آنگونه باشند، و نه صرفا هر آنچه که هستند!

پ.ن2: شهید مطهری در بیانی زبان را جلوه‌ای از عقل و درون انسان معرفی می‌کنند. در واقع می‌توان گفت هر کس به بیان آنچه می‌پردازد که در درون خود دارد. و با توجه به این‌که "خورشید همیشه پشت ابر نمی‌ماند"، می‌توان گفت که: "زبان جلوه‌ای از درون انسان است!"

پ.ن3: به عنوان نمونه‌ای از زندگی افرادی که "زنده‌گانی" داشتند و نه "زنده‌مانی"، خواندن کتاب "اینک شوکران3"، شهید ایوب بلندی به روایت همسرش و کتاب‌های "نیمه‌ی پنهان ماه 3 و 6" که به ترتیب بیانی در مورد شهیدان حمید و مهدی باکری از زبان همسرانشان است، توصیه می‌کنم.

پ.ن4: اگرچه نیت خوبیست زیستن اما؛ خوشا که دست به تصمیم بهتری بزنیم...

..........................................................................................................................................

پ.نِ پ.ن! : قلم را با نیت نوشتن مطلبی حول "انسان و ارتباطش با خدا" به دست گرفتم، و غرضم از طرح سوالات نیز در رابطه‌ی بنده و خدایی بود؛ ولی چون همواره پای مسئله‌های دنیایی!! در میان است، قلمم کمی منحرف شد! ولی امیدوارم ذهن خوانندگان منحرف نشود!

 

312 نفر + شاید تو!

جایی خواندم: « یکی از شمشمیرزنان مشهور عرب که حق و باطل را تشخیص داد، "قدرت" انتخاب داشت اما "جرأت" انتخاب نداشت، ناخواسته بر سر راه کاروان خون قرار گرفت. امام‌ حسین(ع) خود شخصاً به خیمه او رفته و وی را بر سر دو راهی "عقل" و "نفس"، قرار دادند که قضیه این است و تو می‌دانی که چیست! آمده‌ام از تو بخواهم که به ما، به کاروان شهادت، ملحق شوی. او پاسخ داد: من به شما و به پدر و مادر شما ارادت دارم و تفاوت شما و اینان را می‌فهمم، اما زن و بچه دارم. ارادت دارم، اما زندگی هم دارم. سپس گفت: شمشیری نادر و کمیاب و اسبی تیزرو دارم که در این منطقه، مشهور است. اگر اجازه بفرمایید این اسب و شمشیر را تقدیم شما و کاروان عاشورایی کنم. امام(ع) فرمودند: برای اسب و شمشیر تو نیامده‌ام، برای خودت، برای نجات تو آمدم و اکنون که به ما ملحق نمی‌شوی، از این‌جا دور شو، آن‌قدر دور که صدای ما را نشنوی، زیرا به ‌خدا سوگند فردا هر کس در این دشت، صدای ما را بشنود و به ما ملحق نشود، با چهره در آتش افکنده خواهد شد.»

و سپس به یاد سخن سید شهیدان اهل قلم افتادم که گفت:« مپندار که تنها عاشورائیان را بدان بلا آزمودند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه‌ی تاریخ است.»

و اکنون ما، تاریخ‌سازان فردا، بر سر دو راهی‌های مختلف می‌بایست "سعادت" و یا "شقاوت" خود را رقم زنیم.

ظهر عاشورا در کربلا، "نفس" در میان نبود؛ حتی نزاعی هم میان "عقل" و "عشق" نبود؛ عقل "عاشق" و عشق "عاقل" بود... اما بدانیم، بدون "معرفت" و "یقین" می‌توان شعار داد و تا نزدیک کربلا هم آمد، اما محال است بتوان جلوتر رفت و به آستانه‌ی "حقیقت" نزدیک‌تر شد؛ همانطور که بسیاری "صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ" گشته و از رسیدن به حقیقت بازماندند.

و اما امروز... باید به دنبال "راه  نما"یی بود و "دنباله رو" شد و ماند؛ تا با وجود "بی‌راهه‌"های "راه" نما، بتوان از سرگردانی در امان ماند. به "خیر" گذراندن گستره‌ی گذشته‌ی سرخ تا آینده‌ی سبز، نیازمند ملزوماتی است که "می‌دانیم"، و باید "بتوانیم" که عامل به دانسته‌های خویش باشیم....

شهید بزرگوار، استاد مطهری، سخنی بیان فرموده‌اند که می‌تواند گام آغازین و البته گامی بسیار اساسی برای رسیدن به سر منزل مقصود باشد:

« عالی ترین مظهر عقل و تربیت صحیح، خطایابی از خویشتن است؛ یعنی انسان بتواند در دریای افکار و اندیشه ها و تمایلات و اقوال و افعال خود فرو رود و خطاهای خود را بیابد و انگشت روی آن ها بگذارد و آن ها را از خود دور سازد. از بشر انتظار این که خطا نکند خطاست؛ بشر جایز الخطاست؛  از بشر باید انتظار داشت که خطاهای خود را تکرار نکند و از آن ها استفاده کند و استفاده از آن یعنی شناختن آن و تصمیم بر عدم تکرار...»

........................................................................................

پ.ن1: فرارسیدن ایام فاطمیه رو تسلیت میگم.

پ.ن2: برای همه‌ی دوستان آرزوی سالی توام با موفقیت و  خوشی دارم.