بسیاری از فرصت هایی که دست بر قضا و بر سبیل اتفاق پیش آمد، در غفلت و خواب گران گذشت و امروز که سرم بی کلاه مانده است، خودم را سرزنش می کنم: باید سراغ ریشه ها می رفتی...

بسیار خواندیم و شنیدیم؛ بسیار گفتیم و گفتیم... ولی افسوس که در میدان عمل "بسیار" غافل بودیم...

دم از ولایت خدا؛ دم از ولایت علی(ع)؛ دم از ولایت امام عصر(عج)؛ دم از ولایت نایب امام(عج)...... ولی فقط دم زدیم!

ابلیس را شناختیم؛ دانستیم معنویت بدون ولایت را ابلیس هم داشت...

از خوارج و علی(ع) شنیدیم...

فریاد "بصیرت بصیرت" رهبری را شنیدیم...

ولی... مدام درگیر بودن؛ در گیرودار بودن؛ از کشاکشی به کشاکش دیگر رفتن؛ اندک ماجرایی را به کارزاری تبدیل کردن؛ در هر سوراخی سرک کشیدن... و سرانجام به فراموشی سپردن اصول!

بصیرت یعنی نگاه نافذ داشتن؛ شناختن؛ دانستن؛ استفاده از فرصت ها.... و در نهایت باثبات و پرتلاش شدن و ماندن!

خاطرمان باشد؛ در دفاع مقدس نیز بودند کسانی که به انگیزه ی مبارزه با دشمن جلو رفتند، ولی چون دستشان خالی بود، تغییر ماهیت دادند! گفتند رزمنده ای از نیروی خطش جدا شده بود و بعد از یکی دو روز از پشت بی سیم با فرمانده اش تماس گرفت. گفتند: کجایی؟ گفت: اسیر گرفته ام. گفتند: خوب اسیر را بیاور. گفت: نمی آید! گفتند: خوب خودت بیا! گفت: نمی گذارد بیایم.... گفتند: پس اسیر شده ای، اسیر نگرفته ای!

خاطرمان باشد؛ در جنگ نرم امروز، یقین قاطع هم در هم زبانی با برخی سیاست ها، کاری از پیش نمی برد، تا چه رسد به ایمان های قابل داد و ستد که همیشه دو برابر مصلحت ها ترمز دستی می کشند...

سخن بسیار است؛ اما دوباره همان رفیق شفیق همیشگی از اعماق نهیب می زند که: جمع کن بساطت را! کسی که در غفلت اختیار دست و پا می زند، شاید و اگر و باید و ای کاش می بافد و و فعل و قول را به خود نسبت می دهد؛ تو که اهل اختیار نیستی!

فرصت های رفته و نیامده، در قبضه ی قدرت حق  است. تو و همه ی عالم، همیشه در دایره ی امر و اراده ی او هستید و او... لا تأخُذُه سِنةٌ و لا نُوم! نترس!

.................................................................................

پی نوشت: این جزوه رو هم حتما بخونید:

عارفان مبارزه جو