ساعت ۴ باهاشون قرار داشتیم. زودتر از موعد مقرر به دفتر کارشون رسیدیم. راستش انتظار داشتم با یه دفتر دستک حسابی و منشی و....روبرو شم! ولی از منشی خبری نبود! یه کم بیرون از دفتر منتظر موندیم. رأس ساعت ۴ خودشون رسیدن و وارد دفتر شدیم. خیلی ساده بود....

قبلأ در مورد ایشون یه چیزایی خونده و شنیده بودم و یه سری از آثارشون رو دیده بودم. خیلی مشتاق بودم تا از نزدیک ببینمشون و حرفاشونو بشنوم. چون مطمئن بودم حرف واسه گفتن زیاد دارن و البته همینطور هم بود!

اولش ایشون خواستن که حرفای ما رو بشنون. تو چند تا جمله از دلایل اومدنمون و خواسته هامون ازشون گفتیم. نوبت ایشون شد که صحبت کنن!

گله مند بودن از فضای دانشگاه ها و اینکه فضای مناسبی برای ادامه ی راه شهدا توشون وجود نداره!

از کارای مقطعی و تکراری که(مثلأ!)  داره واسه فرهنگ سازی راه شهدا مخصوصأ تو دانشگاه ها انجام میشه گله داشتن و میگفتن این راهش نیست!

این فعال فرهنگی و عکاس انقلابی، میگفتن تا کی میخوایم عکس شهدا رو به در و دیوار و سطح شهر بزنیم ولی ازشون تأثیری نگیریم!

...حرفاشون صادقانه و دلنشین بود. یه مصداق واقعی واسه این جمله: سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند!

بعد از یه کم صحبت کردن، رفتیم تو اتاق کارشون. پر بود از وصیت نامه ها و دست نوشته های شهدا، نوار کاست و فیلم هایی که از دوران دفاع مقدس داشتن، عکس، دست نوشته ها و نامه های مردم واسه شهدا و.....

یه سری از کارای فرهنگی که تا حالا کرده بودن رو دیدیم. حیف که بهای زیادی از طرف مسئولین به کارا و زحماتشون داده نمیشه! واقعأ جای تأسف داشت وقتی می دیدیم چه کارایی انجام دادن و چه وقتی صرف کردن ولی ارزش زیادی بهشون داده نشده و امکان استفاده ی بقیه از این کارا فراهم نشده! 

...زمان گذشت و دیدار ما هم به پایان رسید.

حالا من موندم و کلی سؤال از خودم و امثال خودم! من موندم بار سنگین مسئولیتی که بیشتر رو دوشم احساس می کنم و باید همه ی تلاشمو برای خوب انجام دادنش بکنم!

کی میخوایم امثال حاج بهزادو بشناسیم و درکشون کنیم! نه شناختن اسمی که درکش هم این نیست که بشینیم کنارشون و برای خاطراتشون زار زار گریه کنیم. که چی بشه؟ کجا داریم میریم؟ به چی میخوایم برسیم؟ بقیه رو کجا داریم می بریم؟ آخرش که چی؟؟

وظیفه ی ما چیه؟ نکنه باورمون شده که فقط باید بهشون بگیم:

« خدا اجرت بده برادر....شما که تو پیشگاه الهی مقام و منزلت دارید....ای کاش ما هم توفیق داشتیم و فقط لحظه ای از حالات معنوی شما رو درک می کردیم...»

مسئولای فرهنگی که تو ساختمونای عریض و طویل و بودجه های کلانتون غرق شدین و متوجه نیستین حاج بهزاد و امثال ایشون با چه سختی ای دارن کار میکنن، حواستون هست؟؟!!!

حواسمون هست رزمنده ها و شهدا تو وصیت نامه هاشون چیا می نوشتن؟؟

«خدا کند پست و مقام پستمان نکند....». اینو یکی از رزمنده ها به نقل از شهید رجایی تو وصیت نامه اش نوشته بود.

اونا برای ماها این چیزارو نوشتن که نکنه هر کاری که دلمون خواست بکنیم و امثال حاج بهزادها رو خسته کنیم.....

خدا نکنه حاج بهزاد و امثال ایشون تو پیچ و خم روزگار و روزمرگی ها به فراموشی سپرده بشن....